آخرین اخبار

21. دى 1398 - 5:35   |   کد مطلب: 24259
روستاییان او را کدخدا قربان می نامند، اساس زندگیشان بر پایه قناعت، صفا، صداقت، دوستی و مهربانی است، نگاهشان بعد از خواندن خطبه عقد از 48 سال پیش تاکنون چنان بهم گرده خورد که اکنون 12 فرزنده و 25 نوه و نتیجه دارند و دنیا را با همه مشکلاتش ضربه فنی کرده اند.

به گزارش خبرنگار رودآور، شنیدم که یکی از پر جمعیت ترین خانواده های تویسرکان از نظر تعداد فرزند در روستای شأن آباد ساکن هستند، روستایی در 45 کیلومتری از مرکز شهرستان.

هر طوری است بدون آنکه قراری از قبل بگذارم و یا اینکه حتی شماره ای از این خانواده پیدا کنم خود را به روستا می رسانم، در ابتدای روستا امامزاده محمد(ع) واقع شده است، سلامی می دهم و بعد ادامه حرکت، روستا بافتی پلکانی دارد برای کسی که اهل روستا نباشد از این کوچه به آن کوچه رفتن با سرازیری ها و شیب ها مسیر دشوار است.

منزل قربان بابا علی را می خواهم، تنها آدرسی که داشتم آن بود که منزل این مرد با 12 فرزند کنار مسجد روستا است، از دو سه سرازیری که پایین  آمده، به کوچه مسجد می رسم، بخت هم امروز با ما یار می شود، نخستین فردی که از او سراغ منزل بابا علی را می گیرم، کوچتکرین فرزند باباعلی است، به فاصله دو سه قدم آن طرف تر به منزل او می رسیم، درب منزل باز است.

پسر که بعد متوجه شدم نامش سامان است وارد خانه می شود، یا الله می گوید و منم هم همچنین.حیاط بزرگی است و چند مرد و زن در ایوان نشسته اند، گل می گویند و گل می شنوند، دیدار مان سرزده بود، بدون هیچ هماهنگی، اما گویا منتظر بودند، خانه آب و جارو شده و مرتب. مادر خانه صدا می زند بیایید داخل اینجا درب منزل ما همیشه به روی مهمان باز است.

خودم را معرفی کرده و وارد خانه می شوم، تعطیلات است و چندتن از فرزندان بابا علی و نوه ها برای دیدارش آمده اند، روستاییان به او از سال 84 به بعد کدخدا باباعلی می گویند و برای حل مشکلات روستا از او کمک می گیرند.

از همه نزدیکتر به من فاطمه نوه کدخدا قربان است یکی از فرزندان دختری او که به من خاله می گوید.

شاه پسند ده پهلوان مادر خانواده به آرامی صدا می زند، به نوه های کاری ندارد، می گوید، بگذارید بچگی کنند و هر طور که می خواهند بازی، صدایش آهسته است و دستم را هم به آرامی می گیرد و به بالای اتاق می برد، کنارش که می نشنیم با چشمانش با من حرف می زند، حالا کدخدا قربان هم دیگر کنار همسرش نشسته است و از روزگار عشق و عاشقیشان می پرسم.

شاه پسند سرش را پایین می اندازد و باباعلی لبخندی زده و می گوید، چه دوران خوشی بود که تاکنون نیز ادامه دارد، عاشق شدنش با معرفی یکی از اقوام شروع می شود و شاه پسندی که او نیز هنگام خواستگاری همین طور سرش را پایین انداخته بله می گوید اکنون 48 سالی می شود که شاه خانه کدخدا قربان شده است.

کدخدا قربان و شاه پسند به دنیا سخت نگرفته اند و دنیا هم به آنان چندان سخت نگرفته است.شاه پسند در سن 15 سالگی ازدواج کرده و هفت سال نخست زندگیشان با مادرشوهرش بوده است و در کنار همسرش به کشاورزی، نان پختن و بچه داری مشغول بوده است.

دو سال بعد از ازدواجشان خداوند دختری به نام جهان به آنان می دهد، کدخدا قربان 12 فرزند دارد، هفت دختر و پنج پسر که همگی آنان به جز سامان که کوچکترین آنان بوده و 22 ساله است، ازدواج کرده اند.

جهان، الهه، ام البنین، رضا، مرتضی، مؤمنه، سالار، صدرالله، حمید، روح الله، ناهید و سامان فرزندان کدخدا قربان هستند

این خانواده 20 نوه و سه نتیجه دارد و به تازگی دو نوه دیگر نیز به جمع خانواده اضافه می شوند، دختران و پسران متأهل شده هر کدام به اصطلاح سر خانه و زندگیشان رفته اند و این روزها در تعطیلات تابستانی به خانه پدری آمده اند.

کدخدا قربان نگاهی به همسر می اندازد و از او تشکر می کند، از دست پخت شاه پسند و از زحمت های بسیار او برای ما می گوید، آنجا که صبح به صبح در شرایط سخت سال های دور بدون نانوایی، با آردی که خودشان با آسیاب و به قول محلی ها با دسر، درست کرده اند نان می پزد و باز نزدیک غروب هم تنوری دیگر به پا کرده و نانی دیگر تا کفاف خانواده یشان را بدهد.

از رب پختن ها، نخود دسر کردن ها، کشاورزی کردن و آب از چاه بیرون کشیدن در زمستان های سخت و لباس شستن هم حرف ها به میان می آورد.

شاه پسند می گوید هر روز که می گذرد با وجود کار سخت کشاورزی، کار کردن زیر نور آفتاب، آقا قربان شوخ تر می شود و زندگی با آن همه پستی و بلندی اش به ما سخت نگرفته است، یعنی ما زندگی را سخت نگرفته ایم.

کدخدا قربان فرزندان خود را به قول خودش به اهلش سپرده است، از دامادها و عروس های مهربانش نیز می گوید، آنجا که آن ها هم برای ازدواج سخت نگرفته اند، سنگی جلوی پا نیانداخته و عیب و ایرادهای بنی اسراییلی نگرفته و در زندگی هایشان قانع هستند.

او می گوید اگر قناعت اساس زندگی باشد دیگر این همه جر و بحث ها نخواهد بود و دختران و پسران مجرد با سن های بالا نخواهیم داشت.

کدخدا قربان ادامه می دهد به زندگی کنونی ما نگاه نکنید زندگی در روستا کار سختی است، اما به روی خودمان نمی آوریم چرا که معتقدم باید از لحظه به لحظه خوشی هایمان استفاده کنیم، می گوید دعوا نمک زندگی است اما نباید بیشتر از چند دقیقه طول بکشد، زندگی در مجموع مریضی و بالا و پایین زیاد دارد و آنچه که خانواده ما را مستحکم کرده همین روابط صمیمانه و ارتباط عاطفی ما است.

حالا فاطمه فرزند رضا برای من چایی آورده، لبریز و لب سوز و خاله گویان به من تعارف می کند.

مؤمنه یکی از دخترهای خانواده می گوید، زمانی که ما دانش آموز بودیم، پدر به شهر رفته و با گونی برایمان کیف، کفش و دفتر خریداری می کرد و به خانه می آورد و ما هم اول مهر که می شد دستان یکدیگر را گرفته و به مدرسه می رفتیم.

و من اینجا به نگاهی به مادر خانواده می گویم: شاه پسند خانم از کدخدا قربان راضی هستی؟ لبخندی زده، چشمانش به چشمان آقا قربان گره می خورد و نگاهی با لبخند با او می زند، می گوید، چرا که نباشم؟! مرد زندگی ام است، شوخی و متانتش در کنار یکدیگر است و مرا در بزرگ کردن و تربیت فرزندانمان کمک کرده است.

زمانی که می خواهم عکس دسته جمعی بگیرم، کدخدا قربان نوه اش را روی پای خود می نشاند و از کنار شاه پسند جدا نمی شود.

او از نذری می گوید که تاکنون موفق به ادای آن نشده است، از مشهد رفتن.

سال 51 به همراه همسر و جهان دختر اولشان به پا بوس امام رضا(ع) می روند و از آن زمان به بعد تنها یک بار دیگر یعنی سال 86 به همراه یکی از پسرانش به مشهد رفته اند و اما نذری که ادا نشده، رفتن به مشهد مقدس با تمامی فرزندانش است.

کدخدا قربان ادامه می دهد با به دنیا آمدن فرزندانمان و سلامتی آنان نذر کرده بودیم که همگی مشرف به مشهد الرضا شویم، اما تاکنون قسمت نشده که به صورت دسته جمعی مشرف شویم.

او و پسرش همچنین از ساخت استخر ماهی در روستا می گویند، اقدام به پرورش ماهی هزینه می خواهد و آنان تاکنون موفق به دریافت تسهیلات نشده اند، چرا که بازپرداخت تسهیلات و پیداکردن ضامن برایشان مشکل است.

زمانی که بحثمان به ازدواج کردن دختران و پسران خانواده می رسد، الهه دختر دوم خانواده هم وارد بحث می شود، او صاحب سه فرزند است، می گوید ما برای دخترمان سخت نگرفته و بهانه جویی نکردیم، زمانی که متوجه شدیم پسری که به خواستگاری دختر 14 ساله ما آمده، دارای وقار بوده، اصل و نسب دار است با یک سکه او را روانه خانه بخت کردیم و اکنون به یاری خدا زندگی خوبی دارند.

الهه ادامه می دهد پسرم نیز 26 ساله است و مهریه عروس ما دو شاخه گل نرگس، اصراری از طرف ما نبود، خانواده عروس خود راضی به این مهریه بودند، مهریه زیاد خوشبختی نمی آورد، باید مهر و محبت، عشق و صمیمیت از اعماق وجود باشد، حالا بیایند و عروسی های مجلل و آنچنانی گرفت که چه شود.

به اینجا که می رسد، کدخدا قربان هم می گوید، مهریه تمام دخترمان من بسیار پایین است، معتقدم حرص و طمع و زیاده خواهی در ازدواج نباید باشد تا زندگی ها به خوبی بگذرد، شما تصور می کنید که شرایط زندگی برای ما دشوار نبوده؟ نه این گونه نیست شب زنده داری های بسیار ما، گاهی تب دار شدن و بیمار شدن دو یا سه فرزندمان با یکدیگر، کار و مشقت های زندگی همه و همه دست به دست هم می دادند، اما این محبت بین ما سبب شده مشکلی برایمان پیش نیاید و با خوبی مسیرهای سخت را طی کنیم.

مؤمنه دیگر دختر خانواده آلبوم خانوادگی یشان را هم برایم می آورد، از عیدها و 13 بدرهایی که خانواده خودشان دور هم جمع می شوند به 60 نفر می رسند می گوید.

فاطمه انگور باغ پدربزرگ را هم برایl می آورد و کنارم می نشیند، صمیمی است مانند دیگر اعضای خانواده.حالا دیگر نزدیک غروب است باید بروم، همگی برای بدرقه می آیند و مرا برای دیدار مجدد با خانواده دعوت می کنند.

از کنار امامزاده می گذرم و باز سر جاده در انتظار خودرویی تا مرا به شهر بیاورد، زمان می گذرد و غروب نزدیکتر، در این فاصله عکس هایی را که گرفته نگاهی می اندازم، عکس هایی که بوی مهربانی می دهد.

فاطمه زنگنه

انتهای پیام/

ایمیل: roodavar1@gmail.com سامانه پیامکی رودآور ۳۰۰۰۸۸۳۳۰۰۰۰۶۱

دیدگاه‌ها

سلام.تشکر خیلی عالی بود خیلی.. اگه میشه دوباره در مورد خانواده کدخدا تحقیق کنید.. به خصوص در مورد مهریه دختر وعروسهایش که درس عبرتی باشدبرای همگان
سلام.تشکر خیلی عالی بود خیلی.. اگه میشه دوباره در مورد خانواده کدخدا تحقیق کنید.. به خصوص در مورد مهریه دختر وعروسهایش که درس عبرتی باشدبرای همگان
عرض سلام واحترام خدمت شما.خیلی عالی بود خیلی. کدخداقربان واقعا مایه افتخار است اگه میشه بیشتر در مورد روستایی شان آبادگزارش تهیه کنید.به خصوص در مورد گله سنگ امامزاده وعمو برجعلی.

دیدگاه شما

صندوق خیریه
همدان پرس
آب و هوای تویسرکان